آموزش زبان انگلیسی به عنوان زبان دوم
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

تهران امروز: منشی مطب پزشک قربانی طمع مردشیشه‌ای به طلا و جواهراتش شد.

جنازه این دختر 34 ساله در حالی پیدا شد که آثار خراشیدگی ناشی از درگیری احتمالی وی با قاتل یا قاتلان به خوبی روی دست‌های وی مشهود و خون زیادی از شکم و گردن وی روی سنگفرش سفید مطب ریخته و کف اتاق را سرخ کرده بود.

پلیس شهرستان هرشین از توابع کرمانشاه در پی تماس یکی از شهروندان با شماره 110 در محل حاضر شده و بعد از مشاهده جسد با بازپرس ویژه قتل تماس گرفته و او را از این جنایت مطلع کرد.

بررسی جنازه نشان داد این دختر مجرد بر اثر اصابت دو ضربه چاقو به شکم و گردن خود فوت کرده و فقدان طلا و جواهرات وی هم نشانه‌ای از یک قتل با انگیزه سرقت داشت.

تحقیقات درباره رفت و آمدهای مشکوک روز حادثه به مطب آغاز شد و کارآگاهان اداره آگاهی با پرس و جو از کسبه محل دریافتند در همان ساعات وقوع جنایت مردی با ظاهری نامناسب که احتمالا معتاد هم بوده چند ساعتی در حوالی این مطب پرسه می‌زده است.

تلاش برای دستگیری این متهم آغاز شد و این مرد معتاد شناسایی و بازداشت شد. متهم که در بازجویی‌های اولیه هرگونه ارتباط با این جنایت را انکار می‌کرد سرانجام به قتل این منشی جوان اقرار کرد و انگیزه خود را دست یابی به طلا و جواهرات این زن ذکر کرد: چند روز قبل با همسرم برای تزریق آمپول به این مطب آمدیم. همانجا با دیدن جواهرات منشی پزشک وسوسه شدم و تصمیم به سرقت آنها گرفتم.

چند روز بعد پس از مصرف شیشه درصدد عملی کردن نقشه ام برآمدم. کمی در خیابان کشیک داد م و در ساعتی خلوت پیش منشی آمده و از او خواستم آمپول مرا تزریق کند. او از من خواست به اتاق تزریقات بروم. مشغول آماده کردن سرنگ بود که به او حمله و با چاقویی که همراهم بود دو ضربه محکم به گردن و شکم او زدم. به زمین افتاد و جان داد. النگوهایش را از دستش خارج و به سرعت از آنجا خارج شدم. طلاها را پیش مالخر بردم و به قیمت 850هزار تومان فروختم.با این اعترافات، پرونده این مرد تحویل دادسرای جنایی داده شد تا تحقیقات تکمیلی و بازسازی صحنه جرم توسط وی انجام شود


[ یادداشت ثابت - دوشنبه 02/1/29 ] [ 6:49 عصر ] [ غلامعلی عباسی ] [ نظرات () ]

 

روزی که از دانشگاه فارغ التحصیل شدم برای این که از سرزنش های پدرم راحت شوم و سربار کسی نباشم تصمیم گرفتم به سر کار بروم. من از طریق معرفی عمویم در شرکتی استخدام شدم و از کارم راضی بودم اما در کمتر از یک ماه متوجه نگاه زیرچشمی پسر مدیر شرکت شدم.پیمان در آن جا کار می کرد و آن قدر چرب زبان بود که توانست مرا شیفته و دلباخته خودش کند.دختر جوان در مرکز مشاوره پلیس خراسان رضوی افزود: من و پیمان در مدت کوتاهی به هم علاقه مند شدیم و قرار ازدواج گذاشتیم. در واقع او با این ترفند که می خواهد به خواستگاری ام بیاید سرم کلاه گذاشت و بارها و بارها از من سوء استفاده کرد.یک سال از ارتباط مخفیانه ما گذشت و نه تنها پسر مورد علاقه ام هیچ اقدامی برای ازدواج انجام نداد بلکه در این مدت متوجه شدم او با چند دختر دیگر نیز ارتباط پنهانی دارد.با نگرانی و دلهره ای که برای آینده داشتم موضوع را به پدر پیمان اطلاع دادم ولی او با عصبانیت و تهمت های ناروا مرا از شرکت اخراج کرد و حتی برای پسرش زن گرفت.

حالا من مانده ام با یک دنیا روسیاهی و شرمساری و نمی دانم چه طور جلوی خانواده ام سرم را بالا بگیرم. با راهنمایی خاله ام به این جا آمدم تا با انجام مشاوره راهی برای حل مشکلاتم پیدا کنم.


درباره این ماجرا نظر کارشناس ارشد روان شناسی مرکز مشاوره پلیس خراسان رضوی را جویا شدیم.

سید مجید موسوی راد معتقد است: دختران زیادی ممکن است شرایط مشابه با این دختر جوان را داشته باشند اما یک سوال مهم در این جا مطرح است و آن این که حد و مرز افزایش شناخت دختر و پسر نسبت به یکدیگر در آشنایی قبل از ازدواج چقدر است؟

به گفته دختر جوان او دلباخته پیمان شد و خودش را برای این که همسر مناسبی برای آینده انتخاب کرده زرنگ می پنداشت ولی چرا کارش به این جا کشیده شد؟وی تاکید کرد: ازدواج در ابتدا منطق و سپس احساس می طلبد اما بسیاری از افراد و به ویژه دختران جوان ابتدا با احساس انتخاب می کنند و سپس منطق خود را بر مبنای احساس بنا می کنند. در این ماجرا همان طور که دیدیم دختر جوان معتقد بود چون پیمان را واقعا دوست دارد و قرار است با هم ازدواج کنند پس می تواند با او آزاد و راحت باشد و ...!در واقع احساس این دختر منطق او را به دست گرفت و مانع تصمیم گیری عقلانی اش شد.متاسفانه دختر جوان تنها با عینک احساس دنیا را دید و زمانی که این عینک را برداشت واقعیت هایی تلخ برایش نمایان شد


[ یادداشت ثابت - دوشنبه 02/1/29 ] [ 6:48 عصر ] [ غلامعلی عباسی ] [ نظرات () ]

او اهل سیاه بازی بود و هر وقت به خانه پدرم می رفتیم خودش را برای همه لوس می کرد. من هرچه تلاش می کردم تا به خانواده ام بفهمانم با چه مار خوش خط و خالی طرف هستند هیچ کس باورش نمی شد و پدرم که عاشق پول و ثروت دامادش بود می گفت: تو اگر با این زندگی که مجید برایت مهیا کرده بخواهی گلایه ای داشته باشی خیلی بی انصاف هستی، یک لحظه با خودت حساب کن که اگر امروز پدر شوهرت سرش را روی زمین بگذارد و دیگر بلند نشود میلیاردر می شوی و ...!

زن جوان در دایره اجتماعی کلانتری جهاد مشهد افزود: پدرم تاجر است و وضعیت مالی خوبی دارد. 3 سال قبل طرف معاملات تجاری او مرا برای پسرش خواستگاری کرد و با تاسف باید بگویم روزی که خانواده ام با چنین پیشنهادی روبه رو شدند از خوشحالی در پوست خودشان نمی گنجیدند. پدرم بلافاصله ماشین حسابش را درآورد و شروع به حساب و کتاب کرد که این خانواده چه قدر ثروت دارند و اگر چنین شود چنان خواهد شد!من با این که آن موقع تازه به دانشگاه رفته بودم و سن و سالی نداشتم اما از همان دیدار اول، از مجید خوشم نیامد و بهانه آوردم که می خواهم درس بخوانم. اما خانواده مجید با استقبال از این حرف، شرط مرا پذیرفتند و گفتند بعد از ازدواج می توانی به تحصیلات خودت تا هر مرحله ای که دوست داری ادامه بدهی.با این وضعیت به پدرم گفتم بهتر است در مورد مجید تحقیقات کنید اما پدر و مادرم از من ناراحت شدند و گفتند کسی که روی پول غوطه ور است که دیگر تحقیقات نیاز ندارد چون وقتی پول داشتی یعنی همه چیز داری!با این عقاید غلط من به اجبار و با تهدید خانواده ام به ناچار سر سفره عقد نشستم و با مردی ازدواج کردم که اگر چه پول زیاد و زندگی پرزرق و برقی داشت اما خانه ای تاریک و سرد و بی روح را برایم مهیا کرده بود. او به هیچ چیز پای بند نبود و تمام وقت خود را با پول و ثروت بادآورده پدرش به دنبال زنان فاسد و عیاشی و خوشگذرانی می گذراند.در مدت کوتاهی فهمیدم مجید به مواد مخدر اعتیاد دارد و برای این که مانع کارهایش نشوم می خواست مرا هم معتاد کند که از خانه فرار کردم. تصمیم نداشتم به خانه پدرم بروم چون می دانستم خانواده ام تمام ارزش های زندگی و انسانیت افراد را با پول افراد می سنجند برای همین به منزل یکی از دوستان شوهرم که با همسر او دوست شده بودم رفتم ولی آن شب فهمیدم دوست مجید و همسرش هر 2 به مواد مخدر اعتیاد دارند.

متاسفانه دوست شوهرم پس از  آن که همسرش در اثر استعمال مواد مخدر به خواب عمیقی رفته بود پیشنهاد شومی به من داد و قصد سوءاستفاده داشت. با عصبانیت از خانه آن ها بیرون آمدم و چون جایی نداشتم بروم به کلانتری آمدم تا بلکه از طریق قانونی بتوانم خودم را نجات دهم.می خواهم از مجید طلاق بگیرم و زندگی سالمی داشته باشم. حرف آخر من این است که اگر زن یک کارگر زحمتکش و با ایمان می شدم به خوشبختی می رسیدم اما مجید با آن همه پول و ثروت و خودروی مدل بالا نتوانست حتی یک لحظه احساس خوشبختی را برایم به وجود بیاورد و همیشه حسرت زندگی زن و شوهرهایی را می خورم که نسبت به همدیگر متعهد هستند و با عشق زندگی می کنند


[ یادداشت ثابت - دوشنبه 02/1/29 ] [ 6:47 عصر ] [ غلامعلی عباسی ] [ نظرات () ]

 

دستپاچه شدم و باور نمی کردم آیدا همراه مادرش به مغازه ام آمده باشد. من با عجله جلو رفتم و سلام کردم. در این لحظه آیدا خیلی آرام در گوشم گفت: مادرم آمده است تا داماد آینده اش را ببیند و با تو آشنا شود.

در حالی که خجالت می کشیدم از مادر آیدا خواستم پشت میز بنشیند و خیلی سریع برای آن ها آب  میوه تهیه کردم.

پسر جوان در دایره اجتماعی کلانتری سجاد مشهد افزود: از آن روز به بعد ، عشق و علاقه ام به آیدا چندین برابر شد و با بی تابی از خانواده ام خواستم به خواستگاری اش بروند. پدر و مادرم نیز که از دست کارهایم خسته شده بودند و آرزو داشتند مرا زودتر داماد کنند تا شاید سرم به سنگ زمانه بخورد خواسته ام را پذیرفتند و من با دختر مورد علاقه ام ازدواج کردم. اما از همان روزهای اول فهمیدم سرم کلاه رفته است چون نامزدم حرکات و رفتار مشکوکی داشت.

متاسفانه چند روز قبل، مادر آیدا خیلی خودمانی مرا صدا زد و گفت: بهتر است کمی بیشتر مراقب همسرت باشی چون او عقاید و باورهای عجیب و غریبی دارد و معتقد است که یک زن نباید اسیر زندگی شود و ...!

با شنیدن این حرف ها شک و تردید در وجودم ریشه دواند و همسرم را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم که او با پسران غریبه در پارک قرار ملاقات می گذارد و همراه آن ها به این طرف و آن طرف می رود.

من موضوع را با پدرم در میان گذاشتم و او نیز حرفی زد که تلنگر بزرگی برایم بود. پدرم گفت: جوانی که در دوران مجردی خود با دختران زیادی ارتباط برقرار کند و حد و مرزهای روابط بین محرم ونامحرم را زیرپا بگذارد نباید انتظار داشته باشد همسر صالح و سر به راهی نصیبش شود.

داماد جوان با چشمانی اشک بار افزود: وقتی فکر می کنم آیدا به راحتی تعهدهای زناشویی اش را فراموش کرده است و با مردان نامحرم رابطه دارد احساس می کنم شخصیتم به شدت خرد شده است.

اعتراف می کنم این ازدواج از روز اول اشتباه بود چون مادر آیدا برای این که از شر دخترش راحت شود شرایط ازدواج ما را فراهم کرد و پدر و مادر من نیز چون از دست کارهایم خسته شده بودند با عجله تصمیم گرفتند مرا سروسامان بدهند بگذارید که با شرمندگی بگویم من گذشته خوبی نداشته ام.

در پایان از تمامی جوانانی که داستان زندگی ام را می خوانند خواهش می کنم مراقب باشند که مبادا سرناموس کسی را کلاه بگذارند و از این بابت احساس زرنگی کنند چون این اعمال زشت عین بدبختی و حماقت است و آدم در همین دنیا نتیجه اش را می بیند!


[ یادداشت ثابت - دوشنبه 02/1/29 ] [ 6:46 عصر ] [ غلامعلی عباسی ] [ نظرات () ]

 

تماشای یکی از شبکه های ماهواره ای که فیلم ها و سریال های خانوادگی را پخش می کرد، باعث شد تا آتش به زندگی ام بیفتد و شوهرم را از دست بدهم.

من خودم از همسرم خواستم تا یک دستگاه ماهواره بخرد و تصور می کردم با این وسیله سرگرم خواهم شد، اما اعتراف می کنم که اشتباه کرده ام.

زن جوان در مرکز مشاوره پلیس خراسان رضوی افزود: با ورود ماهواره به زندگی ام، شوهرم در مدت کوتاهی تغییر کرد و توجه بیش از حد او به فیلم هایی که در آن خیانت همسران به همدیگر عادی جلوه داده می شد، آزارم می داد.

من پس از گذشت 6 ماه از شوهرم خواستم این دستگاه لعنتی را از جلوی چشمانم دور کند ولی او زیر بار نرفت و کم کم به دیدن فیلم های بی محتوا و مبتذل اعتیاد پیدا کرد.روزی که فهمیدم همسرم با زنی نامحرم ارتباط مخفیانه برقرار کرده است خیلی دلم گرفت و از او به دلیل این کار خطا توضیح خواستم. شاید باورتان نشود مردی که روزهای اول زندگی مان ابراز عشق و علاقه می کرد، خیلی راحت سعی داشت کارهای خودش را مانند آن چه از فیلم های کثیف یاد گرفته بود عادی نشان دهد و حتی به نوعی از حرف هایش متوجه شدم که دنبال هوس بازی و عیاشی است.

زن جوان نفس عمیقی کشید و افزود: چند ماه دیگر هم گذشت و منصور روز به روز نسبت به مسائل اعتقادی و تعهدهای زناشویی مان بی تفاوت تر می شد تا این که فهمیدم با زن دیگری نیز ارتباط برقرار کرده است. تحمل این وضعیت برایم خیلی دشوار بود و دوباره با شوهرم گفت وگو کردم و به او گفتم اگر به راستی قصد ازدواج مجدد داری مردانه حرف دلت را بگو و خودت را گناهکار نکن.

اما منصور که شرم و حیا را در وجودش قربانی هوس های شیطانی خود کرده بود، به چشمانم خیره شد و خیلی بی شرمانه مرا با بازیگران چند فیلم شرم آور مقایسه کرد و از تیپ و قیافه ام ایراد گرفت.شنیدن این حرف ها برایم خیلی شکننده بود و مدتی تحت نظر یک مشاور قرار گرفتم تا اگر ایراد و ضعفی دارم برطرف شود اما افسوس که منصور در بیراهه هوس های خودش سردرگم شده بود و هیچ نتیجه ای نگرفتم. من به پیشنهاد یکی از دوستانم تصمیم گرفتم از شوهرم انتقام بگیرم و با این تفکر احمقانه متاسفانه با پسر جوانی که برای تنظیم و نصب دستگاه ماهواره به خانه ما رفت و آمد می کرد ارتباط برقرار کردم و ...!

نمی دانم چرا زندگی ام این چنین از هم پاشید و به جایی رسید که دیگر من و منصور راه برگشتی نداریم.


[ یادداشت ثابت - دوشنبه 02/1/29 ] [ 6:44 عصر ] [ غلامعلی عباسی ] [ نظرات () ]

در اولین دیدار، متوجه نگاه زیرچشمی محمود شدم و به همسرم گفتم: «این دوست تو آدم درستی به نظر نمی رسد» اما او از این حرف ناراحت شد و با لحنی جدی پاسخ داد: من ومحمود یک روح هستیم در 2بدن و به هیچ کس اجازه نمی دهم که این طوری در مورد دوست جون جونی ام صحبت کند.

زن جوان در دایره اجتماعی کلانتری نجفی مشهد افزود: محمود هر روز به دیدن شوهرم می آمد و آن ها چند ساعتی داخل اتاق باهم سرگرم بازی های رایانه ای و استفاده از اینترنت بودند. من نسبت به این رفاقت حسودی ام می شد و خیلی دلم می گرفت تا این که کم کم به جمع آنها پیوستم و همراه آنها وارد دنیای اینترنت شدم. مدتی گذشت و محمود که خودمانی شده بود به من ابراز عشق و علاقه کرد. با وجود آن که نمی خواستم به شوهرم خیانت کنم اما فریب حرف های دروغین او را خوردم و اسیر هوای نفس شدم.

محمود هم وقتی لبخندهای احمقانه ام را دید با بهانه جویی از شوهرم فاصله گرفت و روابط آنها شکرآب شد.زن جوان اشک هایش را پاک کرد و افزود: پس از گذشت چند ماه، من که به حرف های دروغین محمود و وعده های شیطانی او دلخوش کرده بودم سر ناسازگاری گذاشتم و آن قدر شوهر بیچاره ام را عذاب دادم که به ناچار حاضر شد به طور توافقی طلاقم بدهد.

با وجود آن که جدایی از همسرم خیلی سخت بود و تحمل نگاه تحقیرآمیز اطرافیان را نداشتم اما به پادرمیانی های بزرگان فامیل توجهی نکردم و حتی شوهرم نیز چند بار تماس گرفت و خواهش کرد که زندگی مان را از سر بگیریم ولی دلم آن قدر سنگ شده بود که اشک های او را ندیدم. محمود پس از
5ماه با این ادعا که نمی خواهد با خبر ازدواج مان، دیگران و به خصوص دوست قدیمی اش را شوکه کند مرا به عقد موقت خود درآورد.

 من یک سال به طور پنهانی و مخفیانه در عقد او بودم و در این مدت همسر سابقم نیز با دختر عمویش ازدواج کرد و زندگی جدید برای خودش تشکیل داد.ولی محمود بعد از پایان دوره عقد موقت به وعده هایش عمل نکرد و بلایی به سرم آورد که مجبور شدم سکوت کنم و حرفی نزنم.

او می گفت از تو فیلم ها و تصاویری در اختیار دارم که اگر یک کلمه حرف اضافی بزنی به همه خواهم گفت این فیلم ها در زمانی که تو همسر دوستم بوده ای تهیه شده است. زن جوان گفت: من در شرایط بسیار بدی قرار گرفتم.

خانواده ام مرا طرد کردند و تنها امید و پناهگاهی که دارم خانه خواهرم می باشد. شوهرم چوب اعتماد بی جا به دوستش راخورد و من سرنوشتم را در آتش هوس های پلید سوزاندم و خاکستر کردم. می خواهم به تمام زوج های جوان بگویم قدر زندگی خودتان را بدانید و هرکسی را به حریم زندگی خصوصی خود راه ندهید. من پشیمان و روسیاهم و نگاه دوستان و آشنایانی که مرا با انگشت اشاره به همدیگر نشان می دهند عذابم می دهد


[ یادداشت ثابت - دوشنبه 02/1/29 ] [ 6:43 عصر ] [ غلامعلی عباسی ] [ نظرات () ]

برای اولین بار در ایستگاه اتوبوس همدیگر را دیدیم. او نگاه می کرد و لبخند می زد. پس از چند دقیقه اتوبوس سر رسید و ما سوار شدیم.

پسر جوان داخل اتوبوس هم زیرچشمی نگاهم می کرد و من متاسفانه به لبخندهایش پاسخ دادم.دخترجوان افزود: در ایستگاه موردنظر از اتوبوس پیاده شدم اما در حالی که به سمت خانه در حرکت بودم فهمیدم آن پسر جوان تعقیبم می کند.

او در کوچه ای خلوت صدایم زد و با پرسیدن سوالی در مورد نشانی یک خیابان سر صحبت را باز کرد.پسرجوان سپس شماره تلفن همراهش را روی تکه کاغذی نوشت و آن را به دستم داد.من فردای آن روز نیز او را نزدیک خانه مان دیدم و دوباره با هم صحبت کردیم. نمی دانم با کدام عقل به این پسر جوان زنگ زدم و با هم ارتباط تلفنی برقرار کردیم.«پیمان» با حرف های احساسی اش مرا شیفته خود کرد.چند ماه گذشت و یک روز مادرم که متوجه تغییر حرکات و رفتارم شده بود، پرسید مشکلی داری یا اتفاقی افتاده؟ که گفتم به پسری جوان علاقه مند شده ام.

مادرم تاکید کرد که در حال حاضر در این باره چیزی به پدرم نگوییم. اما او مشتاق بود پیمان را ملاقات کندمن به پیشنهاد مادرم یک روز که پدرم و برادرم به شهرستان رفته بودند، پسر مورد علاقه ام را به خانه مان دعوت کردم، ولی مادرم مرا به داخل آشپزخانه صدا زد و گفت: این پسر نمی تواند همسر مناسبی برای آینده ات باشد و فکر نمی کردم این قدر بی سلیقه باشی، هر چه زودتر او را دست به سر کن برود.

من به داخل اتاق پذیرایی برگشتم و پس از آن که پیمان یک لیوان شربت خورد از او خواستم که برود.دختر جوان گفت: پیمان رفت و هنوز چند دقیقه نگذشته بود که فهمیدم این پسر حقه باز مبلغ 300 هزار تومان وجه نقد و طلاجات مادرم را از داخل کشوی میز سرقت کرده است.پلیس وی رادستگیر کرد ومشخص شد او سابقه چندین فقره سرقت رابا همین ترفند داشته است


[ یادداشت ثابت - دوشنبه 02/1/29 ] [ 6:42 عصر ] [ غلامعلی عباسی ] [ نظرات () ]

 

پدر و مادرم عاشق پول هستند و تمام وقت خود را صرف کار بیرون از خانه می کنند تا پول بیشتری دربیاورند.

من یک سال قبل با دختر خاله یکی از هم کلاسی هایم آشنا شدم و چون خیلی تنها بودم دوستی ما زودتر از آن چیزی که فکرش را بکنید عاطفی و صمیمانه شد.

«ژیلا» دختر خوش سر و زبانی بود و با شیرین کاری هایی که داشت جای خالی پدر و مادرم را در خانه پر کرد او هر روز به دیدنم می آمد و ما با هم حرف می زدیم و درد دل می کردیم.

ژیلا یک روز پسر مورد علاقه اش را نیز به خانه ما آورد و دیدار با این پسر جوان باعث شد تا از طریق او با کیوان که یکی از دوستان آن پسر بود آشنا شوم.

دختر جوان در مرکز مشاوره پلیس خراسان رضوی افزود: متاسفانه من تحت تاثیر حرف های «ژیلا» و دوست پسرش با کیوان ارتباط برقرار کردم و متاسفانه در اثر این ارتباط شوم، پسری که ادعا می کرد خیلی دوستم دارد و رابطه ما باید در حد یک ملاقات و خیلی رسمی باشد مرا اغفال کرد و مورد سوء استفاده قرار داد.

کیوان پس از آن که به خواسته های پلید خود رسید با توسل به زور و تهدید وادارم کرد تا با دو پسر دیگر نیز ارتباط برقرار کنم و ... .او حتی چندین بار تهدیدم کرد که اگر به او پول و طلا ندهم آبرویم را خواهد برد و به همین راحتی مرا روانی کرده است.

من در این مدت نتوانسته ام به پدر و مادرم چیزی بگویم و درد دل کنم و تصمیم گرفتم مشکلم را از طریق قانونی پیگیری کنم.

ای کاش با والدینم دوست بودم و همدیگر را درک می کردیم. من از تمام پدران و مادران خواهش می کنم با فرزندان خود دوست و رفیق باشند و در کنار نیازهای مالی آن ها، به خواسته ها و نیازهای روحی و عاطفی آن ها نیز توجه داشته باشند.

همچنین از دختران جوانی که این ماجرا را خوانده اند نیز می خواهم حواس خود را جمع کنند چون حرف هایی که دخترها و پسرها در زمان برقراری ارتباط در روزهای اول به همدیگر می زنند خیلی رویایی و قشنگ است اما روز آخر با گریه، اندوه و تاسف همراه خواهد بود و بی رو دربایستی بگویم به قول معروف کسی که خربزه می خورد باید پای لرز آن هم بنشیند.

یادآوری می شود با پیگیری های به عمل آمده، تحقیقات پلیسی در این رابطه آغاز شد و ماموران کلانتری خواجه ربیع مشهد 3 متهم این پرونده را شناسایی و دستگیر کردند.متهمان با تشکیل پرونده برای رسیدن به سزای عمل خود به مراجع قضایی معرفی شده اند


[ یادداشت ثابت - دوشنبه 02/1/29 ] [ 6:41 عصر ] [ غلامعلی عباسی ] [ نظرات () ]



دانش اقتصادی چیز شیرینی است اما برای اقتصادانان در این معقوله هیچ دینامیت هیجان یا کششی در آن پیدا نمی شود بخصوص در مقابل آنانی که بدنبال رویا و آرزوهای بزرگ می روند و سعی می کنند آنرا انجام داده و کنترل کنند!!! . فرانس ویدربئرگ



در تصور من زندگی مانند نقطه ای روشن در تاریکی ست . شل استاه



هیچ کس به خرد غایى نرسد، مگر آن را در خود جست وجو کند. اینشتین



نیرومندترین ساختارها ، نرم ترین آنهاست ، ساختارهای خشک و سخت خیلی زود نابود می گردند . ارد بزرگ



تاریخ حقیقتى است که سرانجام به افسانه و افسانه دروغى است که سرانجام به تاریخ مى پیوندد.جین کاکتیو



انسان تنها یکبار زندکی میکند درنتیجه , امکان آن بسیار کم خواهد بود که چیزی را دوبار تجربه کند که بیشترین شوق و هیجان را باو میداد!!! . لانگه لونینگ


هر حرفی راز نیست ، اگر سخنی را راز می دانید آن را به کسی نگویید و اگر گفتید دیگر نگویید این را به کسی نگو ! چرا که خود شما توان نگهداری آن را نداشته اید چه برسد به شنونده سخن شما . ارد بزرگ



از آنجایی که می توانیم آینده را کنترل کنیم نباید آن را پیش بینی نماییم ( درست همانطوری که هوای درون خانه را پیش بینی نمی کنیم زیرا آن را کنترل می کنیم).تا آنجایی که می توانیم به تغییراتی که نه برآنها کنترل داریم نه انتظارشان را داریم (مثل راندن اتومبیل) واکنش فوری و موثر نشان دهیم ، به پیش بینی آن نیازمند نیستیم.هرچه بیشتر بتوانیم خود را با چیزی که کنترلی بر آن نداریم سازگار کنیم ، نیازمان به کنترل آن کمتر می شود. راسل ایکاف



برای شاد کردن دیگران ،آرزوهایشان را بفهم . اپیکور



اگر قرار است قانونی برای شاد بودن داشته باشید، بگذارید این باشد: برای شاد بودن من لازم نیست حتما چیزی در زندگی ام رخ دهد. من شادم برای این که زنده ام! زندگی موهبتی است که به من داده شده و من از آن لذت می برم. مجله سبز



آدمهای کوچک ، رازهایشان هم کوچک است . ارد بزرگ



آرامترین کلماتند که طوفانی را با خود به همراه می آورند . افکاری که با پای کبوتران پیش می آیند جهان را مسخر می سازند . نیچه



مسلم است که در زندگی بسیار ساده تر است که انسان به داخل شهر رفته در رستورانی ساکت وآرام به آسوده گی بنشیندونوشیدنی خود را بآرامی بنوشد در زمانیکه اساس زندگی بر پایهء تلاش جهد وسازنده بنا شده است!!! . آریلد نیگوست



من فکر میکنم هیچ احساسی رهائی و آزادی بیشتری را به کسی نخواهد داد وقتی که جرأت کنی در زندگی بمانند یک اتومبیل مجدد بچرخی و دور بزنی!!! . ماریه بونه ویس



همواره سودجویان خود را نگهبانان راستین فرمانروا می دانند . حال آنکه فرمانروای پاکزاد ، به شمار مردم خویش پاسبان دارد . ارد بزرگ



من احساس میکنم همواره بدنبال چیزی هستم که هرگز نخواهم یافت!!! . أوله نوئرر



اگر شغلی داری که هیچ سختی در آن نیست پس بدان که اصلاً شغل نداری. ماکلوم اس فوربس



بسیاری افراد زمان زیادی را صرف می کنند تا زندگی خود را بسازند بی آنکه بدانند در این جستجو هرلحظه در حال زندگی کردن هستند!!! . پئر بُورتن




فرمانروای اندرزگو شایسته فرمانروای نیست تنها آنانی شایسته اند که اهل کارند . ارد بزرگ


[ یادداشت ثابت - دوشنبه 02/1/29 ] [ 6:39 عصر ] [ غلامعلی عباسی ] [ نظرات () ]

 

 خیلی از دوستان می پرسند زبان را چگونه یادبگیریم آیا می توان زبانی را در مدت کوتاهی آموخت ؟ برای روشن شدن کلی موضوع مطالب زیر درج می گردد:

یادگیری مکالمه انگلیسی و کلیه زبان های زنده جهان فقط در یک ماه

مکالمه انگلیسی در یک هقته 

روش اعجاب انگیز آموزش زبان انگلیسی

در خواب زبان بیاموزید

ما تافل و آیلتز شما را تضمین می کنیم

انگلیسی به روش ما

انگلیسی با روش استثنایی دکتر ...

انگلیسی با اساتید آمریکایی و ...

انگلیسی به روش مهندس ...

انگلیسی تضمینی و ....

***و اما واقعیت موضوع***

امروزه همه عجله دارند . همه می خواهند یک شبه لاغر شوند یا یک روزه وزن اضافه کنند . برخی انتظار دارند یا این انتظار به آنها تلقین میشود که می توانند بیماری های صعب العلاج روحی وجسمی طولانی مدت خود را با اندکی دارو و در کمترین زمان درمان نمایند . متاسفانه این اوضاع و احوال گریبانگیر زبان انگلیسی نیز شده است .

این تبلیغات فراوان روزنامه ها مجلات و سایت های اینترنتی که ادعا می کنند زبان انگلیسی شما را در مدت کوتاهی به حد ایده آل می رسانند خیلی ها را که با ماهیت زبان و زبان آموزی بیگانه اند فریب می دهد و گاه دچار افسردگی و دلسردی می کند .

عده ای دائما بوق و کرنا می کنند که اگر تا کنون چنین بوده است یا چنان ما چنین می کنیم و .............ادامه ماجرا

و بعد تا بخود می آیید می بینید مبلغ کلانی از شما گرفته اند( البته با شگرد های خاص خود ) و بازهم نگرانی و یاس و ... 

جیب خود را با حماقت دیگران پر کن ( ضرب المثلی معروف)

شاید شما هم از خواندن این جملات ناراحت شوید .اما متاسفانه کشور ما با طغیان عده ای سود جو و بقول خودشان متخصص و کاربلد زبان روبرو شده است و فقط جیب عده ای دائما در حال پر شدن و عده ای در حال خالی شدن است ! 

زبان آموزی فرایندی است بلند مدت که یک باره رخ نمی دهد و نیاز به برنامه مدون و منظم دارد . باید در کشور های غیر انگلیسی برای آن محیط ایجاد کرد . محیطی که دائما در آن بتوان انگلیسی شنید حرف زد و در کل تمرین کرد . باید انگیزه فراوان داشت یا ایجاد کرد . تمهیدات فراوان ( وقت و انرژی و انگیزه کافی ) می خواهد . نیاز به برنامه ریزی بلند مدت دارد که البته به اهداف  زبان آموزی نیز بستگی دارد . ایا می خواهیم برای آزمون تافل یا آیلتز آماده شویم یا برای کنکور سراسری و یا کارشناسی ارشد . می خواهیم زبان تخصصی رشته خود را بیاموزیم . همه این اهداف فرق دارد و روشهای نیل با آنها نیز طبیعتا تفاوت دارد . اگر می خواهیم مکالمه بیاموزیم با چه هدفی . امکانات و زمانی که قرار است برای یادگیری آن اختصاص دهیم چقدر است . سابقه زبانی ما چگونه بوده است ؟ آیا برای یادگیری وقت و علاقه کافی داریم یا فقط یک هوس زودگذر است ؟ تحصیلات ما در چه حدودی است ؟ توانایی زبانی هر فردی هم با دیگری تفاوت دارد . پیشینه های زبانی افراد هم یکی نیست و ... 

(نقل از وبگاه استاد هاشمی)

البته با توضیحات فوق نمی خواهیم کسی را دلسرد کنیم و همه را از زبان بیزار نمایم ولی واقعیت این است که اگر هدف نهایی یادگیری ،روش و متد یادگیری، عادت های مناسب و با ثبات یادگیری، کیفیت و کمیت یادگیری، ابزارها و وسایل کمک آموزشی یادگیری(چند رسانه ای)، برنامه مدون یادگیری و نیز انتخاب موسسه آموزشی مناسب مشخص شود بگونه ایکه مهارت های چهارگانه زبان (Listening/Speaking/Reading/Writing)بصورت متوازن تقویت شود یادگیری آسان ، پویا و با کیفیت خواهد بود. اگر در یادگیری لغات،گرامر ،درک مطلب، تلفظ کلمات و نهایتا صحبت کردن متد مناسب ، پویا و استانداردی انتخاب کنیم یادگیری موفقی را تجربه خواهیم کرد.(در خصوص نحوه یادگیری موارد فوق در بخش نحوه یادگیری این وبلاگ اشاره شده است) 

ضمنا یکی از عوامل فیتلر کننده در یادگیری زبان جدید ترس و دلهره بی مورد(بیگانه هراسی) از ایجاد ارتباط عملی در حین گوش دادن و صحبت کردن است که اگر این ترس برطرف شود خیلی از مشکلات حل می شود و این مستلزم این است که موارد آموخته شده بصورت عملی با جرئت و اعتمادبنفس بالا بکار گرفته شود و از اشتباه کردن نهراسیم چراکه همه مادرزادی زبان آموز نشدند .

نهایتا یادگیری زبان فراتر از عوامل و امکانات بیرونی و مربی بستگی به میزان تلاش  و تمرین فردی ما دارد بطوریکه تلاش ما حداقل 80 درصد در یادگیری زبان جدید تاثیر دارد تا آن بخش از مغز ما که در یادگیری زبان جدید نقش دارد فعال گردد.

Practice make perfect

کار نیکو کردن از پر کردن است

 


[ یادداشت ثابت - دوشنبه 02/1/15 ] [ 12:50 صبح ] [ غلامعلی عباسی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

غلامعلی عباسی متولد 1340 دبیر بازنشسته زبان انگلیسی در شهرستان اردبیل هستم این وبلاگ دفتر یادداشت بنده است . هر مطلبی که به یادگیری بیشتر زبان انگلیسی کمک نماید و به نظر بنده مفید باشد در این وبلاگ جمع آوری نموده ام و با علاقه مندان به آموزش زبان انگلیسی به اشتراک گذاشته ام . در حد امکان منابع مطالب اعلام می گردد . امیدوارم مورد پسند و استفاده دانش آموزان و دانشجویان زبان انگلیسی واقع گردد .
موضوعات وب
صفحات دیگر
امکانات وب


بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 222
کل بازدیدها: 308843