آموزش زبان انگلیسی به عنوان زبان دوم
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکم‌فرما شد. بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخاست و گفت: آری من مسلمانم.
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت: با من بیا.
پیرمرد به دنبال جوان به راه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند. جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت: می‌خواهم تمام آنها را قربانی کنم و بین فقرا پخش کنم و به کمک احتیاج دارم.
پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد باز گردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد. جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید: آیا مسلمان دیگری در بین شما هست؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را به قتل رسانده نگاهشان را به پیش‌نماز مسجد دوختند. پیش‌نماز رو به جمعیت کرد و گفت: چرا نگاه می‌کنید؟ به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمی‌شود.


[ یادداشت ثابت - یکشنبه 01/10/26 ] [ 10:59 عصر ] [ غلامعلی عباسی ] [ نظرات () ]

روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.
حاکم پس از دیدن آن مرد بی‌مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بی‌نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران‌بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید.
حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم می‌زد به مرد کشاورز گفت: می‌توانی بر سر کارت برگردی. ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده‌ای محکم پس گردن او نواخت. 
همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم از کشاورز پرسید: مرا می‌شناسی؟
کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا می‌شناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سال‌هاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزی‌ام می‌خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می‌خواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می‌خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده‌ای که به من زدی. فقط می‌خواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بی‌نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی‌انتهاست ولی به خواسته‌ات ایمان داشته باش.


[ یادداشت ثابت - یکشنبه 01/10/26 ] [ 10:57 عصر ] [ غلامعلی عباسی ] [ نظرات () ]

لقمان حکیم پسر را گفت: امروز طعام مخور و روزه دار، و هرچه بر زبان راندی، بنویس. شبانگاه همه آنچه را که نوشتی، بر من بخوان. آنگاه روزه‏ات را بگشا و طعام خور. شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند. دیروقت شد و طعام نتوانست خورد. روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد. روز سوم باز هرچه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد. روز چهارم، هیچ نگفت. شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد و نوشته‏‌ها بخواند. پسر گفت: امروز هیچ نگفته‌‏ام تا برخوانم. لقمان گفت: پس بیا و از این نان که بر سفره است بخور و بدان که روز قیامت، آنان که کم گفته‏‌اند، چنان حال خوشی دارند که اکنون تو داری.


[ یادداشت ثابت - یکشنبه 01/10/26 ] [ 10:55 عصر ] [ غلامعلی عباسی ] [ نظرات () ]

 

روزی مردی از بازار عطرفروشان می‌گذشت، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد. مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی می‌گفت، همه برای درمان او تلاش می‌کردند. یکی نبض او را می‌گرفت، یکی دستش را می‌مالید، یکی کاه گِلِ تر جلو بینی او می‌گرفت، یکی لباس او را در می‌آورد تا حالش بهتر شود. دیگری گلاب بر صورت آن مرد بیهوش می‌پاشید و یکی دیگر عود و عنبر می‌سوزاند. اما این درمان‌ها هیچ سودی نداشت. مردم همچنان جمع بودند. هرکسی چیزی می‌گفت. یکی دهانش را بو می‌کرد تا ببیند آیا او شراب یا بنگ یا حشیش خورده است؟ حال مرد بدتر و بدتر می‌شد و تا ظهر او بیهوش افتاده بود. همه درمانده بودند. تا اینکه خانواده‌اش باخبر شدند، آن مرد برادر دانا و زیرکی داشت او فهمید که چرا برادرش در بازار عطاران بیهوش شده است، با خود گفت: من درد او را می‌دانم، برادرم دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است. او به بوی بد عادت کرده و لایه‌های مغزش پر از بوی سرگین و مدفوع است. کمی سرگین بدبوی سگ برداشت و در آستینش پنهان کرد و با عجله به بازار آمد. مردم را کنار زد، و کنار برادرش نشست و سرش را کنار گوش او آورد بگونه‌ای که می‌خواهد رازی با برادرش بگوید. و با زیرکی طوری که مردم نبینند آن مدفوع بد بوی را جلو بینی برادر گرفت. زیرا داروی مغز بدبوی او همین بود. چند لحظه گذشت و مرد دباغ بهوش آمد. مردم تعجب کردند و گفتند این مرد جادوگر است. در گوش این مریض افسونی خواند و او را درمان کرد.


[ یادداشت ثابت - یکشنبه 01/10/26 ] [ 10:54 عصر ] [ غلامعلی عباسی ] [ نظرات () ]

 

روزى زنبور و مار با هم بحثشان شد. مار می‌گفت: آدم‌ها از ترس ظاهر ترسناک من می‌میرند، نه بخاطر نیش زدنم! اما زنبور قبول نمى‌کرد. مار برای اثبات حرفش، به چوپانى که زیر درختى خوابیده بود نزدیک شد و رو به زنبور گفت: من چوپان را نیش مى‌زنم و مخفى می‌شوم؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمایى کن!

مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع کرد به پرواز بالاى سر چوپان. چوپان از خواب پرید و گفت: اى زنبور لعنتى! و شروع به مکیدن جاى نیش و تخلیه زهر کرد. مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد. سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه دیگری  کشیدند: این بار زنبور نیش زد و مار خودنمایى کرد!

چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید، از ترس پا به فرار گذاشت!  او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادى هم استفاده نکرد… چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد!

نتیجه گیری: بسیاری ازبیمارى‌ها و مشکلات اینچنین هستند و آدم‌ها فقط بخاطر ترس از آنها، نابود می‌شوند. پس همه چىز به برداشت ما از زندگى و شرایطى که در آن هستیم بر می‌گردد. برای همین بهتر است دیدگاهمان را به همه چیز خوب و مثبت کنیم. “مواظب تلقین‌های زندگی خود باشید…!”

 


[ یادداشت ثابت - یکشنبه 01/10/26 ] [ 10:54 عصر ] [ غلامعلی عباسی ] [ نظرات () ]

استان سیستان و بلوچستان 85 – 95

زاهدان کد 85

زابل 95- ب

ایرانشهر 95- ج

خاش 95- د

سراوان 95- س

نیکشهر95 - ص

سرباز 95- ط

چابهار95 – ق

 

استان بوشهر  48 – 58

بوشهر کد  47

دشستان58 - ب

گناوه 58- ج

کنگان58 - د

تنگستان 58- س

دشتی58 - ص

دیر 58- ط

دیلم 58- ق

جم 58- ل

 

 

استان هرمزگان  84 – 94

بندر عباس کد  84  
شهرستان های استان هرمزگان کد  94
میناب 94  - ب
بندرلنگه 94-  ج  
رودان 94- د
ابوموسی 94- س  
جاسک 94- ص   
بستک 94- ط
حاجی اباد94 – ق

قشم 94- ل   

 

بازدید کنندگان عزیز در صورتی که حرف پلاک شهرستان شما در لیست نیست لطفاً در نظرات وب بگویید تا در ویرایش اعمال گردد


[ یادداشت ثابت - یکشنبه 01/10/26 ] [ 10:52 عصر ] [ غلامعلی عباسی ] [ نظرات () ]

 

استان یزد  54 – 64 – 74

 

یزد   54

اردکان 64  - ب

تفت 64  - ج

میبد 64  - د

بافق 64  - س

مهریز 64  - ص

ابرکوه 64  - ط

طبس 64  - ق

خاتم 64  - ل

صدوق 64  - م

رامیان 64  - ل   

آق قلا 64  - م  

کلاله 64  - ن

 

استان فارس  63 – 73 – 83 - 93

شیراز کد  63

جهرم 73- ب

لارستان 73- ج

داراب 73- د

فسا 73- س

کازرون 73- ص

فیروز اباد 73- ط

اباده 73- ق

مرودشت 73- ل

لامرد 73- م

نیریز 73- ن

استهبان 73- و

اقلید 73- ه

سپیدان 73- ی

ممسنی 83- ب

زریندشت83 - ج

قیروکارزین 83- د

مهر 83- س

ارسنجان 83- ص

خرمبید 83- ط

فراشبد 83- ل

بوانات 83- ق

 

استان سمنان  86 – 96

سمنان کد   86
دامغان 96- ب  
شاهرود96 - ج  

گرمسار96 - د   

 

استان کرمانشاه  19 -29 – 39

سایر شهرستان ها  29- 39

 

استان کرمان  45 – 65 – 75

کرمان   45

رفسنجان 65- ب

بم 65- ج

سیرجان 65- د

بافت 65- س

جیرفت65 - ص

زرند 65- ط

کهنوج65 - ق

شهر بابک 65- ل

بردسیر 65- م

منوجان 65- ن

عنبرآباد65 - و

راور65 – ه

 

استان خراسان رضوی ، شمالی ، جنوبی   12 – 32 – 42 -52

 

مشهد کد    12   

نیشابور32 - ب

سبزوار32 - ج

بیرجند 32- د

بجنورد 32- س

تربت جام32 - ص

قوچان 32- ط

گناباد 32- ق

تربت حیدریه 32 - ل

کاشمر32 - م

قائنات 32-  ن

فردوس 32- و

تایباد32 - ه

نهبندان32 - ی

فریمان 42- ب

شیروان 42- ج

سرخس42 - د

درگز 42- س

خواف42 - ص

چناران 42- ط

اسفراین 42- ق

بردکس 42- ل

رشتخوار42 - م

جاجرم 42- ن

ماند و سلمقان 42- و

سربشیر42 - ه

کلات 42- ی

 


[ یادداشت ثابت - یکشنبه 01/10/26 ] [ 10:51 عصر ] [ غلامعلی عباسی ] [ نظرات () ]

-------------------------------------------------------------

استان ایلام    98

ایلام 98   - ب -  ج -  د -  س

دهلران  98   - ق

مهران 98    -  ص

دره شهر  98   - ط

شیروان و چرداول 98   - ل

ایوان 98    -   م

آبدانان 98 – ن

 

استان خوزستان  14 – 24 -  34

 اهواز  کد 14

آبادان24 - ب

خرمشهر 24- ج

دزفول24 - د

بهبهان 24- س

مسجد سلیمان 24- ص

بندرماهشهر24 - ط

دشت آزادگان 24- ق

رامهرمز 24- ل

اندیمشک24 - م

شوشتر24 - ن

شوش 24- و

شادگان 24- ه

ایذه 24- ی

باغملک34 - ب

امیدیه 34- ج

هندیجان 34  - د

شهرستان لالی 35 – س

 

 

استان اردبیل   91

اردبیل 91 -  ب -  ج -  د

پارس اباد 91-  س

خلخال 91- ص

گرمی91 - ط

مشکین شهر91  - ق

بیله سوار91 - ل

نیر91 - م

نمین 91- ن

کوثر 91- و

 

استان آذربایجان شرقی  15

سایر  شهرستان ها  25 – 35

 

استان آذربایجان غربی 17

سایر شهرستان ها  27

 

 

استان کردستان   51 – 61

سنندج    51

سقز 61- ب

بیجار61 - ج

بانه 61- د

قروه 61- س

مریوان 61- ص

دیواندره 61- ط

کامیاران 61- ق

سرواباد 61 – ل

 

استان اصفهان  13 – 23 -  43 – 53

اصفهان کد 13

کاشان 23  - ب

نجف آباد 23  - ج

شهرضا 23  - د

خمینی شهر 23  - س

گلپایگان 23  - ص

نطنز 23  - ط

اردستان 23  - ق

خوانسار 23- ل

نائین 23  -

 م  سمیرم 23  - ن

فریدونشهر 23  - و

فلاورجان 23  - ه

لنجان 23  - ی

فریدن 43  - ب

مبارکه 43  - ج

برخوار و میمه 43 - د

آران و بیدگل 43- س

تیران و کرون 43  - ص

چاودگان 43  - ط

 

استان تهران 10 – 11 – 20 – 21 – 22 – 30 – 33 -  40-  44  - 50 – 55 – 60 – 66 – 70  - 77  - 80 – 88- 90 – 99

 

استان البرز 68

شهرستان ورامین 78

 

استان زنجان  97 – 87

زنجان   87

ابهر 97- ب

خدابنده 97-  ج

خرم دره97 - د

ایجرود97 – س

طارم 97- ص

ماهنشان97- ط

 

استان قزوین  79 – 89

 

قزوین   79

تاکستان 89- ب

بوپین زهرا 89- ج

آبیک89 – د

 

استان همدان  18 – 28 -  38 

همدان : کد 18

نهاوند 28- ب

ملایر28 - ج

تویسرکان 28- د

کبودراهنگ 28- س

رزن28 - ص

بهار 28- ط

 

استان مرکزی  47 – 57 – 67

اراک : کد 47

ساوه 57- ب

خمین 57- ج

محلات57 – د

تفرش57 - س

دلیجان 57- ص

اشتیان 57- ط

شازند 57- ق

زرندیه 57- ل

کمیجان 57- ن

 

استان لرستان  31 – 41

خرم اباد   31

بروجرد41 - ب

الیگودرز 41- ج

درور 41- د

کوهدشت 41- س

دلفان 41- ص

ازنا 41- ط

پل دختر 41- ق

سلسله 41- ل

 

استان چهار محاال و بختیاری  71 – 81

شهرکرد  71

بروجن 81- ب

اردل   81 - ج

فارسان 81- د

لردگان 81- س

کوهرنگ81 - ص

 

استان کهکیلویه و بویر احمد  49

یاسوج  49 -  ب -  ج -  د -  س

گچساران 49 - ص

دهدشت 49 - ط

دنا 49 – ق

 

استان گیلان  46 – 56 – 76

 

رشت  46

بندانزلی56 - ب

لاهیجان 56- ج

استارا56 - د

تالش56 - س

رودسر56 - ص

رودبار56 - ط

صومعه سرا56 - ق

فومن 56- ل

لنگرود56 - م

رضوانشهر 56- ن

املش 56- و

ماسوله56 - ه

شفت56 - ی

سیاهکل  76 - ب

آستانه اشرفیه 76- ج

 

استان قم  16 – 26 – 36

سایر شهرستان ها  26 – 36

 

 

استان گلستان  59 – 69

گرگان   59

گنبد 69- ب

بندرترکمن 69 - ج

کردکوی 69- د

علی آباد69  - س

آزادشهر 69- ص

مینودشت69 - ط

بندرگز69  - ق

 

استان مازندران  62 – 72

سایر شهرستانها 72


[ یادداشت ثابت - یکشنبه 01/10/26 ] [ 10:49 عصر ] [ غلامعلی عباسی ] [ نظرات () ]

 

یک مرد روحانی، روزی با خداوند مکالمه‌ای داشت: خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟
خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد.!

افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به نظر قحطی زده می‌آمدند. آنها در دست خود قاشق‌هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته‌ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می‌توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند. اما از آن جایی که این دسته‌ها از بازوهایشان بلندتر بود، نمی‌توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند…
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: تو جهنم را دیدی!
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!
افراد دور میز، مثل جای قبل همان قاشق‌های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می‌گفتند و می‌خندیدند. مرد روحانی گفت: نمی‌فهمم!
خداوند جواب داد: ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می‌بینی؟ اینها یاد گرفته‌اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم‌های طمع کار تنها به خودشان فکر می‌کنند!

((تخمین زده شده که 93% از مردم این متن را برای دیگران ارسال نخواهند کرد. ولی اگر شما جزء آن 7% باقی مانده می باشید، این پیام را با تیتر 7% ارسال کنید..
من جزء آن 7% بودم! و به یاد داشته باشید، من همیشه حاضرم تا قاشق غذای خود را با شما تقسیم کنم


[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 01/10/1 ] [ 11:45 عصر ] [ غلامعلی عباسی ] [ نظرات () ]

 

در افسانه های شرقی قدیم آمده است که یکی از پادشاهان بزرگ برای جاودانه کردن نام و پادشاهی خود تصمیم گرفت که قصری باشکوه بسازد که در دنیا بی نظیر باشد و تالار اصلی ان در عین شکوه و بزرگی و عظمت ستونی نداشته باشد !!!

اما پس از سالها و کار وتلاش و محاسبه ، کسی از عهده ساخت سقف تالار اصلی بر نیامد و معماران مدعی زیادی بر سر این کار جان خود را از دست دادند تا اینکه ناکامی پادشاه او را به شدت افسرده و خشمگین ساخت و دست آخر معلوم شد که معمار زبر دست و افسانه ای به نام سنمار وجود دارد که این کار از عهده او بر می آید …

و بالاخره او را یافتند و کار را به او سپردند  و او طرحی نو در انداخت و کاخ افسانه ای خورنق را تا زیر سقف بالا برد و اعجاب و تحسین همگان را برانگیخت اما درست وقتی که دیواره ها به زیر سقف رسید  سنمار ناپدید شد و کار اتمام قصر خورنق نیمه کار ماند …

مدتها پی او گشتند ولی اثری از او نجستند و پادشاه خشمگین و ناکام دستور دستگیری و محاکمه و مرگ او را صادر کرد تا پس از هفت سال  دوباره سر و کله سنمار پیدا شد .

او که با پای خود امده بود دست بسته و در غل و زنجیر به حضور پادشاه آورده شد و شاه دستور داد او را به قتل برسانند اما سنمار درخواست کرد قبل از مرگ به حرفهای او گوش کنند و توضیح داد که علت ناکامی معماران قبلی در برافراشتن سقف تالار بی ستون این بوده است که زمین به دلیل فشار دیواره ها و عوارض طبیعی نشست می کند و اگر پس از بالا رفتن دیواره بلافاصله سقف ساخته شود به دلیل نشست زمین بعدا سقف نیز ترک خورد و فرو می ریزد و قصر جاودانه نخواهد شد…

پس لازم بود مدت هفت سال سپری شود تا زمین و دیواره ها نهایت افت و نشست خود را داشته باشند تا هنگام ساخت سقف که موعدش همین حالا است مشکلی پیش نیاید و اگر من در همان موقع این موضوع را به شما می گفتم حمل بر ناتوانی من می کردید و من نیز به سرنوشت دیگر معماران ناکام به کام مرگ می رفتم …

پادشاه و وزیران به هوش و ذکاوت او آفرین گفتند و ادامه کار را با پاداش بزرگتری به او سپردند و سنمار ظرف یک سال قصر خورنق را اتمام و آماده افتتاح نمود .

مراسم باشکوهی برای افتتاح قصر در نظر گرفته شد و شخصیتهای بزرگ سیاسی آن عصر و سرزمینهای همسایه نیز به جشن دعوت شدند و سنمار با شور و اشتیاق فراون تالارها و سرسراها واطاقها و راهروها و طبقات و پلکانها و ایوانها و چشم اندازهای زیبا و اسرار امیز قصر را به پادشاه و هیات همراه نشان میداد و دست آخر پادشاه را به یک اطاق کوچک مخفی برد و رازی را با در میان گذاشت و به دیواری اشاره کرد و تکه  اجری را نشان داد و گفت : کل بنای این قصر به این یک آجر متکی است که اگر آنرا از جای خود در آوری کل قصر به تدریج و آرامی ظرف مدت یک ساعت فرو میریزد و این کار برای این کردم که اگر یک روز کشورت به دست بیگانگان افتاد نتوانند این قصر افسانه ای را تملک کنند شاه خیلی خیلی خوشحال شد و از سر شگفتی سنمار به خاطر هنر و هوش و درایتش تحسین کرد و به او وعده پاداشی بزرگ داد و گفت این راز را باکسی در میان نگذار …

تا اینکه در روز موعود قرار شد پاداش سنمار معمار را بدهد . او را با تشریفات تمام به بالاترین ایوان قصر بردند و در برابر چشم تماشا گران دستور داد به پایین پرتابش کنند تا بمیرد!!!

سنمار در آخرین لحظات حیات خود به چشمان پادشاه نگاه کرد و با زبان بی زبانی پرسید چرا ؟؟؟!!!

و پادشاه گفت برای اینکه جز من کسی راز جاودانگی و فنای قصر نداند و با این جمله او را به پایین پرتاب کرده  و راز را برای همیشه از همه مخفی نگاه داشت…!

ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم… «اسکات پکت


[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 01/10/1 ] [ 11:44 عصر ] [ غلامعلی عباسی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

غلامعلی عباسی متولد 1340 دبیر بازنشسته زبان انگلیسی در شهرستان اردبیل هستم این وبلاگ دفتر یادداشت بنده است . هر مطلبی که به یادگیری بیشتر زبان انگلیسی کمک نماید و به نظر بنده مفید باشد در این وبلاگ جمع آوری نموده ام و با علاقه مندان به آموزش زبان انگلیسی به اشتراک گذاشته ام . در حد امکان منابع مطالب اعلام می گردد . امیدوارم مورد پسند و استفاده دانش آموزان و دانشجویان زبان انگلیسی واقع گردد .
موضوعات وب
صفحات دیگر
امکانات وب


بازدید امروز: 79
بازدید دیروز: 114
کل بازدیدها: 309032